Tuesday, February 13
به بالا راه می رفتیم پنج سال پیش.
و من با اصرار پاهایم را میکردم توی یک کفش که همه چیز آنطور که ما می خواهیم خواهد بود.
پارک قیطریه بود.
و تو هم بدون اینکه پایت را توی یک کفش بکنی، با نفسهایِ آروم و عمیق نگاهم می کردی.
انگار که من هیچ وقت هیچ چیز نخواهم خواست.
انگار که من هیچ وقت نخواهم جنگید.
راست نمی گفتی. خواستم، ولی چیزهایی که خواستم همه اشتباهی و چپه.
همه تیز و مخرب.
همه ناامید کننده.
ولی حالا... آن حرفت مصداقِ اکنون است.
هیچ نمی خواهم
و برای هیچ چیز نخواهم جنگید.
خودم را می خواهم و خودم را.
که شمعدانی پایِ پله ها،
دیگر قرمز نمی شود،
که شمعدانی، کنار خرابه ها،
دیگر شمعدانی پایِ پله ها نمی شود
هر قدر هم که می خواهم برایش آهنگ بخوانم،
هر قدر هم می خواهد در بازوانش فشارم بدهد،
زنی که بی تعارف، تا آخرین قطره اش بخار شد،
دیگر تو را نمی خواهد .
باز برو
برو
و برو
پشت سرت را نگاه نکن،
گوش نده،
نفس نکش
که نمی خواهم صحنه هایم را از من بدزدی،
آوازهایم را در کوله بارت بپیچی،
و بخاراتم را نفس بکشی و با ندانِستَنهایت پیوند دهی.
اشتباه کردی.
هیچ وقت فکر نکردی که زن هم می تواند بخار بشود،
هرقدر هم که سرد باشی.
زنی که بخار شود
آزاد تر از هر پیوند و قانونی است
آزادتر از "دوستت دارم"
آزادتر از منی که دیده بودی
آزادتر از آنکه بماند
Monday, February 12
Are we supposed to be or not to be?
said the angel to the Queen
I lift up my skirt and Voltaire turns
as he speaks, his mouth full of garlic
white, yes, white
misfortune of us two
he told you to be free
and you obeyed
we have to decide which is important
a war we never see
or a street so black babies die?
a system and a theory
or our wish to be free?
to organize and analyze
and at the end realize
that nobody knows
if it really happened
Sunday, February 4
Because you are in need of me
I love you with humility
you have served as a pruning knife
to cut dead wood out of my life
leaving me wounds from which to grow
how can I not be humble now
I love you with humility
I love you with humility
you have served as a pruning knife
to cut dead wood out of my life
leaving me wounds from which to grow
how can I not be humble now
I love you with humility
Saturday, February 3
Tornadoes come and go, houses without roofs, like yous without tops, heads.
And I see time, so old and slow.
And I see happenstances, mute, suffocated and imprisoned.
I see sentences, impersonated.
I see ties, stolen by your modern principles.
I see philosophy, heavy cold metal bars.
I see myself surrounded in my web of self-indulgence.
nothing.
I have nothing to say.
nothing to share.
nothing to give.
nothing to receive.
nothing to crave for.
two things to want.
nothing to scd for.
nothing to wait for.
nothing to hold.
insupportable
implacable
I have nothing to say.
nothing to share.
nothing to give.
nothing to receive.
nothing to crave for.
two things to want.
nothing to scd for.
nothing to wait for.
nothing to hold.
insupportable
implacable